جدول جو
جدول جو

معنی هم نبردی - جستجوی لغت در جدول جو

هم نبردی
(هََ نَ بَ)
هم نبرد بودن. هم زور بودن یا روبه رو شدن در میدان جنگ:
که چوگان و میدان و مردی مراست
ابا جنگیان هم نبردی مراست.
فردوسی.
با هرکه به حکم همنبردی
بندی کمر هزار مردی.
نظامی.
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
توسرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
- هم نبردی کردن، روبه رو شدن و جنگیدن:
اگربا من او هم نبردی کند
نه مردی که آزادمردی کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
هم نبردی
با هم نبرد کردن منازعه، حریف هم بودن همزوی
تصویری از هم نبردی
تصویر هم نبردی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم نبرد
تصویر هم نبرد
دوتن که با هم نبرد کنند، هماورد، هم جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ بَ)
هم ناورد. دو تن که با یکدیگر نبرد کنند:
به جز پیلتن رستم شیرمرد
ندارم به گیتی کسی هم نبرد.
فردوسی.
اگر هم نبرد تو باشد پلنگ
بدرّد بر او پوست از یاد جنگ.
فردوسی.
منم گفت: شایستۀ کارکرد
اگر نیست او را کسی هم نبرد.
اسدی.
زره دار گردی همانگه ز گرد
برون تاخت و آمد برش هم نبرد.
اسدی.
چو ایشان ز هم می برآرند گرد
من و تو شویم آنگهی هم نبرد.
اسدی.
چون کوشم با غمت که گردون
کوشید و نبود هم نبردش.
خاقانی.
چون شاهسوار چرخ گردان
میدان بستد ز هم نبردان...
نظامی.
دلیرانه می گشت و میخواست مرد
تهی کرد جای از بسی هم نبرد.
نظامی.
گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم به شمشیر گرد.
نظامی.
رجوع به هم ناورد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ وَ)
مقابل. روبرو:
همه نیکیت باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بوی هم نورد.
فردوسی.
، برابر. هم پایه:
دژی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
غمخواری. دلسوزی. غمگساری. دلجوئی. دلداری. رجوع به هم درد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم نبرد
تصویر هم نبرد
هم جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نژادی
تصویر هم نژادی
متعلق بیک نژاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دردی
تصویر هم دردی
شرکت در درد وبلیه ای با دیگری، غمخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نورد
تصویر هم نورد
دو یا چند تن که باهم راهی را طی کنند هم سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بندی
تصویر هم بندی
تلفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
دو اسب یا دو حیوان را با یک افسار بستن
فرهنگ گویش مازندرانی