- هم نبردی (هََ نَ بَ)
هم نبرد بودن. هم زور بودن یا روبه رو شدن در میدان جنگ:
که چوگان و میدان و مردی مراست
ابا جنگیان هم نبردی مراست.
فردوسی.
با هرکه به حکم همنبردی
بندی کمر هزار مردی.
نظامی.
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
توسرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
- هم نبردی کردن، روبه رو شدن و جنگیدن:
اگربا من او هم نبردی کند
نه مردی که آزادمردی کند.
نظامی
که چوگان و میدان و مردی مراست
ابا جنگیان هم نبردی مراست.
فردوسی.
با هرکه به حکم همنبردی
بندی کمر هزار مردی.
نظامی.
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
توسرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
- هم نبردی کردن، روبه رو شدن و جنگیدن:
اگربا من او هم نبردی کند
نه مردی که آزادمردی کند.
نظامی
